آیا فیلمبرداری موبایلی مردم یک فاجعه فرهنگی است؟
اینکه قرار باشد عبوس و خط کش به دست، بالای سرِ جامعه بایستیم، غلط بگیریم؛ بیشتر از جذاب بودن ، کسالت آور است.
یکم.
نقل قول : مدیرعامل شرکت سابقم، حساسیت ویژه ای روی استفاده از فیس بوک در ساعات کاری داشت. بخش عظیمی از توان و انرژی روزانه اش صرف این می شد که از اتاق کارش که بیشتر شبیه سالن مونیترینگ مترو بود مچ کارمندانی را که یواشکی سرکی به فیس بوک می کشیدند بگیرد.
همین حساسیت افراطی باعث شده بود سابقه کار هیچ کارمندی در آنجا به سه ماه هم نکشد.
یک روز عصر،از اتاق کناری ام ،سر و صدای تندی بلند شد. دیدم علی، پسر کم سن و سال اما جسوری که کارهای نرم افزاری شرکت را انجام میداد، سینه اش را جلوی مدیر عامل سپر کرده و داد می زند. دیالوگ هایشان را یادم نیست. جان کلامش این بود که آقای محترم!فیس بوک هم بخشی از شخصیتِ ماست.
بخشی مهم از زندگیِ ما و طبیعتا همه افراد حق دارند _ در محدوده ای که به کارشان آسیب نرساند_ بروند توی فیس بوک و به زندگی مجازی شان برسند. و هیچ کس ، در هیچ مقام و منصبی ، حق ندارد دسترسی افراد به بخشی از شخصیت شان را محدود کند…البته طبیعتا علی همان شب اخراج شد.
دوم.
ما در اینترنت زندگی می کنیم. فیس بوک ، توئیتر ،وایبر ، اینستاگرام و هر شبکه ی اجتماعی دیگری، در زندگی ما کارکردی بسیار فراتر از یک نرم افزار دارد. این ها تبدیل به بخش انکار ناپذیرِ « هویتِ فردی » ما شده اند. چند بار اتفاق افتاده است یک همکار جدید ، یک دوست تازه ، یک هم کلاسی و اصلا یک آدم غریبه را توی فیس بوک سرچ کنید تا بیشتر بشناسیدش؟
این یعنی ما به هویتی فراتر از هویت فیزیکی در دنیای واقعی باور داریم. دوستانی داریم که درعین عواطف و احساسات مشترک ، هرگز تجربه ای از تماس با آنها در دنیای خارج را نداشته ایم و در عین حال هیچ احساس بیگانگی با آنها نمی کنیم. بخش مهمی از وجود ما ، واقعی یا غیر واقعی ، در همین شبکه های اجتماعی قوام یافته و به رسمیت شناخته شده است.
سوم.
درون مایه اصلیِ هویت در شبکه های اجتماعی برساخته از ” ثبت رویداد” هاست. تک نگاری های ما از احوال روزانه مان که حالا سرما خورده ایم، عاشق/فارغ شده ایم ، کسی زیرآبمان را زده و عصبانی هستیم، با رئیسمان دعوا کرده ایم ، قربان صدقه مادرمان می رویم، غذایی که دوست داشتیه ایم را خورده ایم , کافه ای خاطره انگیز رفته ایم ، فیلمی دیده ایم و دوست داشته ایم/ نداشته ایم و یا قرائت های کوچکی ست از دور همی ها، قرارهای دوستانه ، سلفی ها و مداقات و مکاشفات و مطالعات و منازعات و هر گزاره ی دیگری که روایتی شخصی از برشی کوتاه از زندگی ما باشد.
تایم لاین فیس بوکتان را نگاه کنید. چند سال است اینجائیم. تاریخی را انتخاب کنید و به عقب برگردید. بچرخید تویِ روزگارانِ رفته. خاطراتِ گذشته. بعد می بینید همین ” ثبت رویداد ” هاست که خنده/ اندوه می آورد برایتان. نوشته های سال قبلتان را بخوانید. بیست و پنج آذر نود و دو را. بعد نود و یک را. نود را. قبل تَرش را.
آنچه که هویت ما را در شبکه های اجتماعی شکل می دهد همین تلاش برای ثبت و ضبط رویدادهایی است که گمان میکردیم حفظ کردنشان یک ضرورت است. یک نقطه ی قابل اتکا که باید برای آینده ذخیره اش کرد. این راهگشای نگریستن به انسان به عنوان پدیده ای چند لایه، تغییرپذیر و تکه تکه است. پدیده ای که شکل دادنِ خویش را به گونه ای طراحی می کند که با هرگونه تثبیتِ هویتِ پیش ساخته می ستیزد. شبکه های اجتماعی ، عینی ترین نشانه ی ظهور هویتِ تغییرپذیر و منعطف انسانِ جدید است. هویتی آنگونه که “خود” می خواهد ، نه آنگونه که “جامعه “بر او تحمیل می کند.
چهارم.
تشییع جنازه مرتضی پاشایی است. قبلش هم تشییع جنازه سیمین بهبهانی بود. و عسل بدیعی و جلیل شهناز و پرویز مشکاتیان. کنار جنازه هر کدامشان هم دو هزار نفر آدم با دوربین موبایلشان صاف ایستاده اند. کار بدی می کنند؟ مطلقا نه.
هیچ فاجعه فرهنگی قرار نیست رخ دهد . اینها دقیقا دارند لحظه هایی که برایشان مهم است را ” ثبت ” می کنند. خیلی از همین عکس ها بعدها می رود می نشیند روی فیس بوک و اینستاگرامشان. برای ماندن در حافظه شان. برای روایتشان از بخشی از تاریخ ، که خود ، شاهد و ناظرش بوده اند.
اینها پازل های هویتی است که دوست دارند در تعامل با گروه های همسان بسازند. بخشی از داستانی است که از زندگی خودشان تعریف می کنند. جغرافیایی است که برای خودشان می کشند و با گروه های همسان به اشتراک می گذارند. ایرادی دارد؟
پنجم.
اینکه قرار باشد عبوس و خط کش به دست، بالای سرِ جامعه بایستیم، غلط بگیریم ، حکم کلی صادر کنیم و مدام جماعت ایرانی را برچسب بزنیم و بر عوام و سطحی بودن و عقب ماندگی و بی فرهنگی اصرار کنیم، بیشتر از جذاب بودن ، کسالت آور است.